مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.
بازدید کنندگان عزیز اول خوش اومدید
دوم با ثبت نظر و امتیاز به پیشرفت این وبلاگ کمک کنید
سوم با عضویت در وبلاگ از دیگر امکانات برخوردار شده
مدیران وبلاگ
pooriya.love
kingfmd
ممنون
سلام
بعضی عکس ها خراب هستند داریم پاکشون میکنیم و بجاشون عکس جدید میذاریم تحمل کنید
ممنون از صبرتون
سفارشات پذیرفته میشود
کلیپ ، عکس ، متن و اهنگ درخواستی خود را
در نظرات برای ما ارسال کنید تا انها را در وبلاگ
قرار دهیم
مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.
بهشت و جهنم: خودتان را معرفی کنید.
شیطان: فردی هستم از طایفه جن. مسمی به اسم خاص "ابلیس" و مشهور به اسم عام "شیطان"؛ البته اسامی و اوصاف دیگری هم دارم که چندان معروف نیستند نظیر وسواس، خنّاس، عزازیل، عفریت، شیصبان، حارث، مارد، غوی، رجیم، ابو مره، ابولبین، مذموم، مرید و…(1)
ابا تـوام ای سهــــــراب
ای بـه پـاکــی چــون آب
یـادتـه بهـم گفتـــی
تـا شقـــــایـق هسـت زندگــــــی بـایـد کــرد ؟!
سهـــراب نیستــی ببینــی کـه شقـــایـق هـم مــــرد
یـادتـه بهـم گفتـــی
بـه ســـراغ مـــــن اگـر مـی آییــد
نـرم و آهستـه بیـاییـد مبــادا کـه تــرک بـردارد چینـی نـازک تنهــــایـی مــن ؟!
آهستــــه اومــــــــدم
نـــرم تـر از یـک پــــر قــو
خستــه از دوری راه
خستــه از فـاصــ ــ ـــ له هـا
خستــه از تمـــــام خستگـــی هـای هـــر روزم
اون قـــــدرآروم اومــدم و تنهـــایـی رو درآغــــوش کشیــدم کـه تــرک بـر نـداره
کـه خـــودم تـــــرک بــرداشتــم
یـادتـه بهـم گفتـــی
دچــار یعنــی عــــــاشق ؟!
فکــر کنــم دچـــــــار شــــدم
فکــر کـه نـه...مطمئنــــم
تــــــو خــودت گفتـــی
و فکــر کـن چـه تنهــــــاست اگـر کـه مــاهـی کــوچک
دچـــــار آبــی دریــای بـی کــــران بـاشــد ؟!
آره چـه تنهــــاست
بـا وجـــود دریــا مـــاهـی کــوچک همیشــــــه تنهـــاست
یـادتـه مـی گفتـــی
گاه گاهــی قفســــــی مـی ســـازم
مـی فروشــــــم بـه شمــا
تـا بـه آواز شقـــــایـق کـه درآن زندانــــی ست
دل تنهــــــایـی تـان تــازه شــــــود؟!
دیگـه اون شقــــایـق تـوو قفـــس زندانــی نیست
اگـه زندانـــی بـود آوازش فـاصلـ ـ ـ ـه نبــود
نمـی دونـــــم دلـــــــم هنــوزم تـازه میشـه یـا نـه ؟!
امـا تــو بـازم قفـس هـاتـو بســاز و بفـــروش بـه همـه ی اونـایـی کـه دچـــار شـدن
یـادتـه مـی گفتـــی
عشــــق صـدای فـاصــ ــ ــ ــ له هـاست
فاصــ ــ له هـایـی کـه غـــــــرق ابهـــام انـد ؟!
راسـت مـی گفتـــی
صـدای عشــــق بـرای مــن فقـط صـــــدای فـاصــ ــ ــ له هـاست
و ایـن قــدرمبهــــــم کـه ازش خستــــــه م
یـادتـه مـی گفتــــی
کاش مــردم دانـه های دلشــــان پیـــــدا بـود ؟!
آره...
کاش پیــــــــدا بـــود
کاش مـی شــد شنـاختشـــــون
کاش مـی شــد همـه مثـل ایینــه صــاف و ســـــــاده بـاشن
یـادتـه مـی گفتـــی
کار مـا شـــایـد ایـن است کـه میـان گل نیلوفــــــــر و قـرن
پـی آواز حقیقــــــت بـدویــــم ؟!
منـم مـی خــوام بـرم دنبـال حقیقــت زندگیــــــــم
حقیقتــی کـه گـرچـه تلخـــــــــه ولـی حقیقتــه
امـا مــن بـه دنبـال یـه چیـز بهترینــــــم سهــراب !!!
مـی دونـــــــی چـی؟!
همــون چیـزی کـه تـــــو خـودت مـی گفتــی
بهتریـــــن چیـز نگاهــی ست کـه از حادثــه ی عشـــق تــــــــر ست
آره...
مـن بـه دنبـــال بهترینـــــــــم
بهتریــن چیـزی کـه آرامـــــــش همیشگــی بهـم بــده
بهترینــی کـه فـاصـ ـ ـ له ش تـا مـــــــن فقـط یـک نـــگاه ست
بهترینــی کـه مـــــــــــن بـاعث آرامشـــش بـاشـــم
نـه عشــــق و احســـاسـی کـه آرامشـش چیـــزیه جــــــــــزمـن و احســـاسم
آره سهــراب
مــن دنبـال چیـــزیـم کـه از حادثــه عشـــــق تــر بـاشـه
مـــــــن میــرم دنبــال ش
و زیــــر لب مـــدام ایـن شعــرتـو بـا خــودم تکــــــــرار مـی کنـــم
نـه...وصـــــــل ممکـن نیســــــت
همیشــه فـاصــ ــ ــ ــ ــ ــ له ای هســـــــــــــــــت
رقص آتش در میــــــــان ملکــــــوت
بر زمیـــن سایه سنگیــن سکـــوت
اشک از چشم خدا جـــــــــاری بود
قصه هــــایش همـــه تکـــراری بود
و خـــــــــــدا از ته دل آه کشیـــــد
عرش از شـدت آهـش لرزیـــــــــــد
نفس گرم خـــــــدا بر دل خـــــــاک
خبـر آمـد! خبری وحشتنــــــــــــاک
جنیــــان در تب و در تــــــاب شدند
نقشــه هـــاشان همه بر آب شدند
گفت ابلیس خدایـــــــا این کیست؟
سجده برخاک؟! بگو جریان چیست!
و خـــدا گفت که نامش عشق است
خاک کو؟ اینکه تمامش عشق است
سخن از عشق شد آدم برخـــاست
تشنه لب،جرعه عشقی میخـواست
دل آدم ز غم حـــــــــــــــــوّا سوخت
چشم ها را به لب حـــــــــــوّا دوخت
عشق خندید و زمیــــن دورش گشت
روز و شب بــــــا نفس عشق گذشت
آتشــــــی بـــــــر دل خاکستــــــر زد
آه! مجنــــــون بـه بیــــابــــــان سر زد
نفس آخــــــــــــــر فرهــــــــاد و کوه
کــــــــــــــام شیرین تلخ از این اندوه
من نه از مــــــــــاه و نه از مریـــــخم
زاده ی قلب همیـــن تـــــــاریــــــخم
تنم از نــــــــام تـــــــــو گر می گیرد
می درخشی و دلــــــــــم می میرد
همچو بــــــــــــــــاران خدا می باری
هر کجا می نگرم سرشـــــــــــــاری
عشق بــــــر کامم عسل خواهد شد
مثنوی از تــــــــــــــو غزل خواهد شد
درد دارم که تــــو درمــــــــــان باشی
بر سرم سایه و سامــــــــــان باشی
غرق پاییـــــــــــزم و حزن انگیـــــــزم
عطر خوشبوی بهـــــــــــــاران باشی
من بــه دستـــــــــان تـو محتاج شدم
تا که آرامش این جــــــــــــــان باشی
چه شده؟ گریه چـــــــــــرا؟ آه! بخند
چه کسی گفته که بــــــاران باشی؟
من اسیر غم عشقم تـــــــــــو بخند
تــــــــــــــــو چرا در دل زندان باشی؟
از تـــــــــــو تا عرش خدا فاصله نیست
می توانی خودِ ایمــــــــــــــان باشی
سیـــب می چیـــــــــــنم و بر میگردم
به بهشتی که تـــــــــــو در آن باشی
مقایسه طرز فکر دختر وپسرا
ظنز کوتاه 1
داستان فرشید و فرزاد
شدیم دکور خونه
از صبح تا شب پشت سیستم
ورزشمون انگشتیه
بعضی وقتا هم یه تکونی به خودمون میدیم و جابجا میشیم
خوبه
عالیه
ما جوونای این مملکتیم
آینده سازانش
حالا بازم به ما
دهه 90 چی میگن؟
دهه های بعد چی؟
پدربزگ و مادربزگشون شکل همه
خنده داره
پدر بزرگ زیر ابرو برداشته
مادربزرگ صورتشو میتراشه
خجالت بکشیم
مملکت مرد میخواد
نامرد نمیخواد
مملکت شیر زن میخواد
زن نمیخواد
مملکت با دستای ما آباد میشه
از خودت خجالت نکش
از اون بدبختی خجالت بکش که
برای تو جونشو فدا کرد
نمیخوام طرفداری کنم و مثه همه جنگ ایران و عراقو مثال بزنم
جنگ های قبلی هم بوده
جنگ هایی که برای سلامتی ایران بوده
خجالت بکش
از آباء و اجدادت
از اونایی که سیبیلشون اعتبار بود
از اونایی که روسریشونو گره میزدن
تا کاری که میخوان انجام بدنو فراموش نکنن
از اون بچه ای که توخیابون محتاج یه لقمه نونه
محتاج 100 تومن پول
تو چی داری؟
سیبیل داری؟
نه
ریش داری؟
نه
ابرو هاتو هم که بر میداری
تو چی؟
روسری داری؟
میتونی گره بزنی؟
نه
قبلا بلندترین پاشنه گفش 5 سانت بود
الان شده 25 سانت
میپوشی که چی بشه؟
مثلا قدت بلنده؟
چنار هم قدش بلنده
کوه هم بلنده
تیربرق هم بلنده
خجالت بکش
واقعا زشته
با هم تو کافی شاپ و رستوران گل میگین و گل میشنفین
اما حواستون نیست یه نفر از پشت شیشه نگاهتون میکنه
کسی که چند روزه چیزی نخورده
آره
این همون بچس
همون که محتاج 100 تومنه
اعتبارت به لباسته؟
همونایی که پاره شده؟
همونایی که خارجی ها هم طرفش نمیرن؟
قبلا یه پیرهن چهارخونه بود و هزار تا آرزو
یه شلوار خمره ای بود و هزار تا آرزو
یه دمپایی 5 سانتی بود و هزار تا آرزو
همه میخواستن سیبیلشون فرمون دوچرخه باشه
اما الان سیبیل ننگه
متاسفم
برای خودم
که توی این جو زندگی میکنم
هعی
رفتن بهتر از موندنه
fmdseven
از خودم نفرت دارم
از آدمی که شده گروه خونی O
هع
آدم؟
من یه حیوون هم نیستم
شدم گروه خونی O
به همه محبت میکنم
اما کسی نیست محبت کنه
شدم بدبخت
بیچاره
فلک زده
چجوری؟
با چه امیدی؟
چجوری میشه زندگی کرد؟
با این دلخونی ها؟
یا با بیخیالی ها؟
یا با صبر؟
بشی کیسه فحش؟
برای یه نفر خودتو بکشی بعدش جوابتو با بدی بده؟
اعصابم داغون بود
داغون به تمام معنا
داغون به معنی بدبخت
داغون به معنی کسی که میره تو اتاقش
همه جا خاموش
تاریک
ظلمات
کسی نیست بهش بگه بسه
کسی نیست کمکش کنه
تنها یاوراش شدن رختخوابش
با آغوش باز هروقت که بره تحملش میکنن
اینه عدالت؟
اگه اینه من عدالت نمیخوام
خیلی سخته بنویسی
دلم از خیلیا پره
اما از خیلی تشکر میکنم
اون کسی که یکم آرومم کرد
از خدا که خوابم کرد تا اعصابم بیاد سر جاش
از اونی که برای اولین بار صداشو شنیدم
از اونی که کمکم کرد
باهام حرف زد
دردمو پرسید
اینا مرامشون از اونا که با حرف یه چیز میگن خیلی بیشتره
مرامشون بدون رقیبه
دستشونو میبوسم
fmdseven
این داستان نوشته خودمه و اولین داستانیه که مینویسم
از همه خواهش میکنم که در مورد این داستان نظر بدن
لینک دانلود در ادامه مطلب
این دو فرد عاشق یه چند سالی بود که با هم دوست بودنند و خیلی هم دیگرو دوست داشتند اینا خیلی کم همدیگرو می دیدند چون مادر پدر دختره خیلی بهش گیر می دادند و خیلی بهش حساس بودند و نمیذاشتند زیاد بره بیرون . یک روز پدر دختره می فهمه که دخترش (ساناز) دوست پسر داره و گوشیشو ازش می گیره یه چند روزی هم از خونه نمی زاره بره بیرون . دوست پسرساناز (کیارش) می بینه که گوشی ساناز چند روزیه که خاموشه و خبری ازش نیست کیارش دیونه می شه نمی دونه چی کار کنه بعد به ذهنش می زنه ومیگه برم جلوی مدرسه شاید بتونم ببینمش ودلیل رو ازش بپرسم ولی هر وقت می رفت جلوی مدرسه می دید که ساناز زودتر زنگشون خرده و پدرش اومده دنبالش رفته تا یه روزی زودتر میره و می بینه ساناز جلوی در مدرسه وایستاده و منتظر باباشه میره نزدیک که باهاش صحبت کنه از این طرف شانس بد پسره بابای دختره می یاد و ساناز سوار ماشین میشه و میره کیارش تا یک ماه نتونست ببینتش تا یک روز ساناز کلاس تقویتی تو مدرسه داشت که کیارش رفت دید که ساناز با دوستاش داره میره ساندویچی وبرای ناهارشون ساندویچ بگیرن وقتی که ساناز وارد ساندویچی شد کیارش هم رفت تو ساناز وقتی کیارشو دید زبونش بند اومد وجریان رو واسه کیارش تعریف کرد و گفت:
انیشتین برای رفتن به سخنرانی ها و تدریس در دانشگاه از راننده مورد اطمینان خود کمک می گرفت. راننده وی نه تنها ماشین او را هدایت می کرد بلکه همیشه در طول سخنرانی ها در میان شنوندگان حضور داشت بطوریکه به مباحث انیشتین تسلط پیدا کرده بود! یک روز انیشتین در حالی که در راه دانشگاه بود با صدای بلند گفت که خیلی احساس خستگی می کند؟
راننده اش پیشنهاد داد که آنها جایشان را عوض کنند و ...
گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت!
پرسیدند : چه می کنی ؟
پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و...
زنى به حضور حضرت داوود (ع) آمد و گفت: اى پیامبر خدا پروردگار تو ظالم است یا عادل؟
داوود (ع) فرمود: خداوند عادلى است که هرگز ظلم نمى کند.
سپس فرمود: مگر چه حادثه اى براى تو رخ داده است که این سؤال را مى کنى؟
زن گفت: من بیوه زن هستم و سه دختر دارم، با دستم ریسندگى مى کنم، دیروز شال بافته خود را در میان پارچه اى گذاشته بودم و به طرف بازار مى بردم تا بفروشم و با پول آن غذاى کودکانم را تهیه سازم ، ناگهان پرنده اى آمد و آن پارچه را از دستم ربود و برد و تهیدست و محزون ماندم و چیزى ندارم که معاش کودکانم را تأمین نمایم .
هنوز سخن زن تمام نشده بود که ...
جهانگردی به دهکده ای رفت تا زاهد معروفی را زیارت کند و دید که زاهد در اتاقی ساده زندگی می کند. اتاق پر از کتاب بود و غیر از آن فقط میز و نیمکتی دیده می شد.
جهانگرد پرسید: لوازم منزلتان کجاست؟...
پادشاهی دو شاهین کوچک به عنوان هدیه دریافت کرد. آنها را به مربی پرندگان دربار سپرد تا برای استفاده در مراسم شکار تربیت کند.
یک ماه بعد، مربی نزد پادشاه آمد و گفت که یکی از شاهینها تربیت شده و آماده شکار است اما نمیداند چه اتفاقی برای آن یکی افتاده و از همان روز اول که آن را روی شاخهای قرار داده تکان نخورده است.
این موضوع کنجکاوی پادشاه را برانگیخت و دستور داد تا پزشکان و مشاوران دربار، کاری کنند که شاهین پرواز کند. اما هیچکدام نتوانستند.
روز بعد پادشاه دستور داد تا به همه مردم اعلام کنند که هر کس بتواند شاهین را به پرواز درآورد ...
مرد جوانی، از دانشگاه فارغ التحصیل شد. ماه ها بود که ماشین اسپرت زیبایی، پشت شیشه های یک نمایشگاه به سختی توجهش را جلب کرده بود و از ته دل آرزو می کرد که روزی صاحب آن ماشین شود. مرد جوان، از پدرش خواسته بود که برای هدیه فارغ التحصیلی، آن ماشین را برایش بخرد. او می دانست که پدر توانایی خرید آن را دارد. بلأخره روز فارغ التحصیلی فرا رسید و پدرش او را به اتاق مطالعه خصوصی اش فراخواند و به او گفت:...
دانشجویی که سال آخر دانشگاه را می گذراند به خاطر پروژه ای که انجام داده بود جایزه اول را گرفت. او در پروژه خود از ۵۰ نفر خواسته بود تا دادخواستی مبنی بر کنترل سخت و یا حذف ماده شیمیایی «دی هیدروژن مونوکسید» توسط دولت را امضا کنند و برای این خواسته خود دلایل زیر را عنوان کرده بود:
اس ام اس
اس ام اس جدید سیزده بدر 92
اس ام اس سیزده بدر 92
زندگی نامه علی دایی
زندگی نامه مهدی مهدوی کیا
زندگی نامه مجتبی جباری
زندگی نامه فرهاد مجیدی
زندگی نامه علی کریمی
زندگی نامه ناصر حجازی
زندگی نامه ایکر کاسیاس
قبر در هر روز پنج کلمه را فریاد میزند.
آموزش ضایع کردن دخترا در جمع (طنز)
جدیدترین اس ام اس های عاشقانه و رمانتیک
اس ام اس تبریک عید نوروز ۹۲
معرفی اعضای خانواده همسر از نگاه یک مرد....
تعداد صفحات : 2