دلم برای خودم میسوزد
اما نه
خودم به جهنم
دلم برای دلم میسوزد
به اجبار به شخصی دادمش
اما بیچاره پاره پوره برگشت
دست خودش نبود
به اجبار رفته بود
وقتی دید بازیچه ای بیش نیست برگشت
و این رسم زمانه است
زمانه تغییر کرده
دیگر جواب خوبی را با خوبی نمیدهند
جواب خوبی را با فحش میدهند
فحش داد چیزی نگفتم
دروغ گفت چزی نگفتم
آدم کاسه صبری دارد
اما اگر کاشه لبریز شود
چیزی نمیتواند جلوی ریختنش را بگیرد
مثل خودش باهاش حرف زدم
اما او دوام نیاورد و اشکش جاری شد
اشکی که با کار خودش جاری شد
اگر او این کار را نمیکرد من هم اشکش را در نمی اوردم
دل بیچاره ی من چه گناهی کرده است؟
بد کرده که از برای من شده؟
بد کرده که خودش را به دست من داده؟
از دلم خجالت میکشم
جلوی دلم شرمسارم
ای دل ببخش مرا
ببخش که ندانسته تو را به دستش دادم
خودم تا خوب شدن زخمهایت مراقبت هستم
ببخش که محتاج بخششت هستم
fmdseven